یه گیاهِ خاردارِ در حالِ رشد



من از اون تایپ آدمام که فیلم ها و سریال ها خیلیییی روم تاثیر میذارن و همش خودمو جای کاراکترها میذارم. و خب چند روز گذشته فیلم gone girl و17 again رو دیدم. و چند وقت پیش هم سریال دنیای متاهلی (ورژن کره ایش) و چند تا سریال دیگه که محور اصلیشون زندگی متاهلی و خیانت بود رو دیدم. میدونم که سرنوشت همه ی ازدواج ها ااما اینجوری نیست و اینا صرفا فیلم و سریالن و صد در صد مطابق واقعیت نیستن ولی.

همش به این فکر میکنم که خب اون عشق و تعهد اول ازدواج کجا رفت؟ درسته که زندگی مشکل داره و کلی گرفتاری پیش میاد و آدما پر از نقص و عیبن ولی مگه ما ازدواج نمیکنیم که با هم مشکلاتو پشت سر بذاریم و نقصای همدیگه رو بپوشونیم؟ پس چرا برای همدیگه تکراری و منزجر کننده میشیم و بعضیا حتی به خیانت رو میارن؟

چرا یادمون میره که چقد برای با هم بودن جنگیدیم؟ چرا یادمون میره که چقدر برای خوشی و راحتی همدیگه فداکاری کردیم؟

شاید هم من خیلی ایده آل فکر میکنم و کلا ازدواج از اولش هم چندان رمانتیک و رویایی نیست. به هر حال من که تا حالا تجربه اش نکردم. ولی به این فکر میکنم اگه روزی ازدواج کنم، سهم من از مراقبت و حفظ این رابطه چیه؟ سهم طرف مقابلم چیه؟ چه کارا و حرفایی باید پشت خط قرمز بمونن و انجام داده نشن؟ از کی میتونم راهنمایی بگیرم؟ اگه واقعا یه رابطه اینقدر متغییره چطور میتونم کسی رو برای بقیه عمرم انتخاب کنم و به عشق و احساسش اعتماد کنم؟

- این ترم واحد تنظیم خانواده برداشتم و رک بگم: خلاصه حرفای استادمون = nonsense & bullshit بعید میدونم حتی یکی از حرفاش به درد ازدواجمون بخوره، مثلا یبار میگفت اگه کسی پدر یا مادرش فوت کرده باشه باهاش ازدواج میکنید؟ خب چه ربطی داره! یاد این سوالای چرند توییتری افتادم که مثلا با دختری که سبزه باشه ازدواج میکنید؟ با پسری که به جای ماشین، موتور داشته باشه ازدواج میکنید؟ واقعا خود این استادا وقتی دارن وقتشونو با گفتن همچین چرندیاتی حروم میکنن، حس پوچی نمیکنن؟

 

Tonight you're mine completely
You give your love so sweetly
Tonight the light of love is in your eyes
But will you love me tomorrow?

Is this a lasting treasure
Or just a moment's pleasure?
Can I believe the magic of your sighs?
Will you still love me tomorrow?

Tonight with words unspoken
You say that I'm the only one
But will my heart be broken
When the night meets the morning sun?

I'd like to know that your love
Is love I can be sure of
So tell me now, and I won't ask again
Will you still love me tomorrow?

So tell me now, and I won't ask again
Will you still love me tomorrow?
Will you still love me tomorrow
Will you still love me

 

 بشنویم

 


دو هفته است که آزادم و رها، البته نه مثل تخته پاره بر موج. چون کلاسای دانشگاه :\ و آموزشگاه (دارم همچون طفلی مشتاقِ آموختن دوره ی cpe رو میخونم) تا حدودی محدودم کردن.
و خب یه INTJ  وقتی وقت خالی داره چیکار میکنه؟ . بله بدو بدو میره یه لیست مینویسه از کارایی که میتونه/ دوست داره/ بهتره بکنه تا مفیدتر یا productive تر باشه! من استراحتم با کار کردنه حالا یا به صورت شغل یا فعالیت ذهنی یا بدنی.

خلاصه بنابر تجربیات نه چندان مفیدی که از نحوه برنامه ریزی خودم داشتم و تعاریف توکا جان ( قسمت یک دو سه چهار ) رفتم سراغ درست کردن بولت ژورنال گرامی. نتیجه ی اون دفتر صد برگ سفید و بی روح باحالتر، دوست داشتنی تر و کارآمدتر از اون چیزی بود که ازش توقع داشتم.
 

ادامه مطلب

حس میکنم با شغلم تو یه رابطه عاطفی مسموم گیر افتادم. دوستش دارم. خیلی زیاد. از تفریحم و از کارها و ادمهایی که برام مهمن میزنم تا کارم رو به بهترین شکل ممکن انجام بدم. ولی اون هیچکدوم از اینا رو نمیبینه. کارم نمیبینه که چقدر بهش اهمیت میدم. و همینطور آدمایی که باهاشون کار میکنم. در مقابل عشق و توجهی که بهش میدم، تنها چیزی که عایدم میشه توقعات بیشمار و تمام نشدنی موسسه و حمایت نشدنه. توقع پول چندان یا قدردانی آنچنانی ندارم ( اگر همچین توقعی رو هم داشتم باز هم شرایط فرقی نمیکرد )  اما .

ادامه مطلب

دارم کم کم به ریشه های اندوهم فکر میکنم. و فکر کردن به دلایل ناراحتیم منو به فکر پیدا کردن دلیل برای شادی انداخت. به اینکه سالمم. و خانواده خوبی دارم. هنوز رویا دارم. برام خیلی کمرنگ و دورن ولی غیر ممکن نیستن. پس شاید همه چیز اونقدرا هم سیاه و بد نیست.

و اینکه هنوز وقت دارم اشتباهاتم رو تا حدودی رفع کنم. تو روابطم، شغلم و نگرش و سبک زندگیم.

همه چیز بد نیست، هنوز جای امید هست چون هنوز نفسی هست که میره و میاد. همه چیز غیرممکن نیست. سخت شاید ولی غیر ممکن نه.

احتمالا فردا به سوپروایزر موسسه مون میگم که من برای این کار ساخته نشدم و موندن بیشتر تو این کار باعث میشه از شدت اضطراب کاری خفه بشم و بیشتر و بیشتر از خودم نا امید. راستش یکم میترسم. از بی پولی. از اینکه نمیدونم از پس کارایی که پیش رو دارم بر میام یا نه. تدریس خصوصی، دوباره سربار خانواده شدن، هزینه های پیش رو، پیدا کردن شغل جدید، خودآموزی برنامه نویسی بدون اینکه وقتمو تو یوتیوب یا تلگرام هدر بدم.

ولی از همه بیشتر از این میترسم که زمان مناسب برای تغییر رو از دست بدم و ببینم که تا آخر عمرم باید همینجا و همینجوری زندگی کنم. همونطور که تو دبیرستان پای دلم نموندم و صرفا برای مصلحت آنی رفتم تجربی. یا زمانی که میتونستم برم دانشگاه، رفتم سر یه کار مزخرف.

حقیقتا دلم میخواد دوباره اون کاکتوسی که قبلا بودم از میون خاکسترا بلند شه و بگه هنوزم همونقدر مشتاق و تشنه ی پیروزیه.

فایتینگ کاکتوس ساجانگ!

 

*تازه آهنگ paradise از eric  nam  رو شنیدم و شدیدا روش قفلی زدمheart music

**فایتینگ یه جور اصطلاح برای روحیه دادنه که کره ای ها زیاد استفادش میکنن و ساجانگ یعنی رییس.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همکاری در فروش کتابخانه عمومی امام علی (ع) هفت جوی شهرستان قدس رحمت حاجی سعدین خانم فیلم hamechi فروش محصولات پلی یورتانی فروشگاه محصولات گرافیکی vahidonline تخصصی ترین سایت کالاف دیوتی 4